ماهان ماهان ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

ماهان من

هشتمین ماهگرد

پسر نازم هشت ماهگیت مباااااااااارک  اینجا همش میخواستی بری سراغ کفشات که ما صدات میکردیم : اینجا دیگه داری یکیشونو برمیداری: پیشرفتای زیادی داشتی ماهانم، وقتی با دست به چیزی اشاره میکنم،دیگه به انگشتم نگاه نمیکنی،به اون چیزی که اشاره میکنم نگاه میکنی.وقتی میگیم ماهان نازم کن،دستتو روی صورتمون میزاری و حرکتش میدی.از همه اینا مهمتر بوس کردنته که وقتی میگیم ماهان بوسم کن لباتو میذاری روی صورتمون و میری عقب،بوس کردنو مامان مریم بهت یاد داد. یه شب بغلم بودی داشتم با بابایی صحبت میکردم که این حرکتو انجام دادی،یه لحظه شوکه شدم،باور نمیکردم،اما خیلی خیلی واسم شیرین بود نفسم،تا اینکه بعد دو سه روز وقتی گفتم بوسم کن اینکار...
20 مرداد 1394

روزمرگی های 8 ماهگی

عزیزترینم،این روزا حسابی با تو مشغولم،هر روز کارای جدید انجام میدی که همشون برام شیرینه.از شروع هشت ماهگیت دیگه تسلطت برای تکیه دادن به میزا و وایسادن بیشتر شده مثل این عکسات: برای رسیدن به وسایل روی میز،بدن خودتو اینطوری میکشی،الهی من فداااای اون قدت بشم آخه مامانی. یه مورد دیگه اینه که از اول هشت ماهگی دیگه کامل و مسلط میشینی  اینجا اولین باریه که تونستی روی تاب بشینی،منم تکونت میدادم و شعر تاب تاب رو برات میخوندم، خیلی خوشت اومده بود عشقم.تاب که وای میساد غر میزدی، منم تاب رو حرکت میدادم،دوباره میخندیدی.کلی بچه ها اومدن پیشت و نازت میکردن.کلا هر جا که میریم،هم یسری از بچه ها هم بزرگترا میان سمت...
8 مرداد 1394

هفتمین ماهگرد

عشق مامان هفت ماهگیت مبااااارک...  امروز رفته بودیم تیراژه یکم خرید داشتیم: ماهانم این روزا همش کارای جدید انجام میدی نفسم،از لبه های میز پذیرایی میگیری خودتو بلند میکنی اما روی زانوهات وای میسی، سمت کشوهای میز توالت و پا تختی های من میری و دیگه کامل بازشون میکنی.دیگه کامل هم چهار دست و پا میری. لحظه لحظه با تو بودن رو دوست دارم. ...
20 تير 1394

تولد بابایی و 200 روزگی ماهانم

اول از همه تولد عشقمو تبریک میگم، وحیدم عشق قشنگم تولد 32 سالگیت مبارک...😘😘😘😘😘 خیلی خوشحالم ازین که تورو دارم، ازین که همیشه کنارم هستی. ماهانم بابا وحیدت بهترین بابای دنیاست،خیلی باید قدرشو بدونی،برای رفاه من و شما همه تلاششو میکنه،هیچ وقت هیچ چیزی برامون کم نذاشته،از همه مهمتر اینه که عاشق شماست و خیلی خیلی دوستت داره. امسال روز تولد بابایی که هفتم تیر بود یه جشن سه نفره گرفتیم.اول رفتیم برج میلاد، بعدشم رفتیم کن.کادوی منم به بابایی یه زنجیر طلا بود. برج میلاد: پنجشنبه رفته بودیم خونه مامان شیرین که اونجا هم یه تولد واسه بابایی گرفتیم. کیک بستنی: اول تیر رفته بودیم مجتمع کوروش: پارک ...
10 تير 1394

روزهای آخر خرداد 94 و بابا گفتن

اولین فصل بهار زندگیتو تجربه کردی پسرم،امسال بهار با وجود تو برای ما هم خیلی قشنگتر بود. اولین کلمه ای که گفتی بابا بود،بابا وحید صبح ميخواست بره مغازه،که اومد شمارو بوس کرد تا بره،که یهو با همون حالتی که لباتو میکنی پشت هم گفتی بابابابابابا البته با تشدید روی حرف ب،خیلی ذوق کردیم ماهانم مخصوصاً بابایی،یه عالمه بوست کردیم.روزبروز بیشتر عاشقت میشیم.حالا بریم سراغ عکسا: پارک نزدیک خونمون  چهارشنبه شب 27ام رفتیم خونه مامان شیرین، شما بغل من بودی و بابایی ازت عکس انداخت    ماهانم این روزا خیلی تحرکت بیشتر شده،بخاطر همین منم بیشتر حواسم بهت هست،هر چیزی رو که میبینی دست مین...
30 خرداد 1394

برنده شدن ماهان در مسابقه نی نی وبلاگ

ماهانم پسر عزيزتر از جونم توی نیم سالگیت اولین موفقیتت رو توی اولین مسابقه ای که شرکت کردی بدست آوردی،بهت تبریک میگم خیلی خیلی خوشحالم،ماهان توی مسابقه نی نی وبلاگ از طرف هیئت داوران نفر اول شد. از نی نی وبلاگ هم تشکر ویژه میکنم.عکس شما: ...
23 خرداد 1394

نیمه دوم خرداد و هفت ماهگی

ماهانم وقتی ایستاده نگهت میدارم،خیلی دوست داری،همش به پاهات نگاه میکنی و میخندی ،اینجا ام داشتی پاهاتو نگاه میکردی که منم سریع از پاهای کوچولوی خوشگلت عکس انداختم. اینجا يه قدم به جلو برداشتی  اینجا تازه رسیدیم خونه عمه سونيا    تازگیا لباتو این مدلی میکنی و یه چیزهایی میگی که آهنگ قشنگی دارن ولی واضح نيستن هنوز  پنجشنبه 21 خرداد،مامان شیرین و عمه سونيا گفتن که دلمون واسه ماهان یه ذره شده،که قرار شد بیان خونمون،شب که اومدن خونمون به پیشنهاد بابایی رفتیم آبشار.عمو امینینا هم اومدن    ببین چه جوری به عروسک نگاه میکنی  ...
23 خرداد 1394

واکسن شش ماهگی

ماهانم اول از همه نیم سالگیتو تبریک میگم،خیلی این شیش ماه زود گذشت،اصلاً باورم نميشه که شیش ماه از روزی که تورو به صورتم چسبوندنو توام لباتو به صورتم چسبونده بودی میگذره،شیش ماه از اولین بغل کردنت از اون حس خاص میگذره،هر چی میگذره بیشتر قدر لحظات با تو بودن رو میدونم.نوزدهم با بابایی سه تایی رفتیم مرکز بهداشت،اول قد و وزنت رو گرفتن،که خداروشکر خوب و نرمال بود.قدت  70 سانتیمتر و وزنت 8700 و دور سرت 44 بود.بعدش واکسنتو زدیم،این سری خیلی اذیت شدی تا دو روز تب داشتی. اینحا واکسن زدی حال نداشتی پسرم. ببین چه جوری هندونه میخوری از دست بابایی 😁😁😁 اینجا خونه مامان شیرین رفته بودیم بابا جلیل گفت...
22 خرداد 1394

عکسای آتلیه شش ماهگی

روز 14 خرداد عکس های آتلیه ات حاضر شده بود که بابایی تحویل گرفت، چند تا از عکساتو اینجا میذارم    عکساتو چون از روی شاسی و عکسات گرفتم،کیفیتشون یکم پایین اومده. شب همون روز دو تا مامان بزرگا و بابا بزرگات دلشون برای نوشون تنگ شده بود و اومدن خونه ما تا شما رو ببينن،نمیدونستن که عکسات آماده شدن،وقتی دیدن،کلی ذوق کردن. ماهانم این روزا کارات خیلی خیلی شیرین شده، همش برمیگردی و سینه خیر میری.از خودت صداهای قشنگ در میاری.دستتو میاری بالا و صورتمونو لمس میکنی، اینقدر در روز بوست میکنم که حد و اندازه نداره.وقتی جلوی آینه میبرمت و خودتو توش میبینی،فقط میخندی. صبحها که از خواب پا میشی فقط می...
19 خرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماهان من می باشد