روزمرگی های 8 ماهگی
عزیزترینم،این روزا حسابی با تو مشغولم،هر روز کارای جدید انجام میدی که همشون برام شیرینه.از شروع هشت ماهگیت دیگه تسلطت برای تکیه دادن به میزا و وایسادن بیشتر شده مثل این عکسات:
برای رسیدن به وسایل روی میز،بدن خودتو اینطوری میکشی،الهی من فداااای اون قدت بشم آخه مامانی.
یه مورد دیگه اینه که از اول هشت ماهگی دیگه کامل و مسلط میشینی
اینجا اولین باریه که تونستی روی تاب بشینی،منم تکونت میدادم و شعر تاب تاب رو برات میخوندم، خیلی خوشت اومده بود عشقم.تاب که وای میساد غر میزدی، منم تاب رو حرکت میدادم،دوباره میخندیدی.کلی بچه ها اومدن پیشت و نازت میکردن.کلا هر جا که میریم،هم یسری از بچه ها هم بزرگترا میان سمتتو بوس و ناز یا بغلت میکنن.
توی خونمون سراغ همه چی میری مثل اینحا
همچنان علاقهمند به بازی با بند تخت پارکت
ببین سر از کجا در آوردی عسل من
عاشق آب بازی هستی،دیگه سمت حموم میریم میفهمی ،ذوق میکنی و محکم پاهاتو تکون میدی.دالی بازی رو هم خیلی دوست داری بخاطر همین باهات خیلی بازی میکنم.یه سرما خوردگی کوچیک هم داشتی که دکتر رفتیم و با دارو خداروشکر برطرف شد،با خانوم دکتر مهربون هم دوست شده بودیو همش بهش میخندیدی مهربونم.
این روزا حرکتت بیشتر شده، منم همش دنبالتم که یوقت آسیبی بهت نرسه.با اینکه خیلی خسته میشم اما واقعاً تموم این خستگیام فدای یه لبخند تو.تو که میخندی ،تموم خستگیام یادم میره زندگیم.