شش ماهگی و آتلیه
روز یکم خرداد رفتیم خونه مامان شیرین
روز شنبه دوم خرداد رفتیم آتلیه، از 19 اردیبهشت وقت گرفته بودم که 2 خرداد ساعت 10 صبح نوبت ما بود،ساعت 12 کارمون تموم شد.خداروشکر خیلی خوب بودی ماهانم حتی عکاس عزیز هم میگفت پسرتون با این سنش خیلی خوب همکاری کرد.بعد آتلیه با بابایی رفتیم خونه مامان بزرگ بابایی، خاله های بابایی تا فهمیدن شما اونجایی همه اومدن و تا آخر شب دور هم بودیم.فدات بشم من ماهان که تو اینقدر شیرینی.
فدای اون چشای نااااااااازت
شب چهارم خرداد شما تب کردی که استامینوفن دادم تبت اومد پایین، اما صبح دوباره بدنت داغ شد، اشتها به هیچ چیز نداشتی حتی شیرمم نمیخوردی، سریع با بابایی و مامان مریم رفتیم دکتر،برات آزمایش خون نوشت،رگتو پیدا نمیکردن،من و بابایی اصلا حالمون خوب نبود،من که همینجوری اشکام سرازیر بود،جوابش که اومد خداروشکر چیزی نبود.تبتم چون بعدش بیرون روی گرفتی،دکتر گفت که ویروس بوده.خداروشکر الان بهتری.
روز هفتم خرداد هم رفتیم خونه عمه سونیا،شبشم رفتیم پارک
فدای اووووون دستات
آخرش دیگه خوابت برد نفسم