آذر 94 و 12 ماهگی قسمت دوم

پسر عزیزتر از جووووووووووونم این روزا خیلی کارا و کلماتی که به زبون خودت میگی واسمون شیرین و جذابن.خودتو واسه منو بابایی لوس میکنی.

اینقدر کلمه عزیزم رو خوشگل میگی که همش دلم میخواد تکرار کنی.

پشت سر هم میگی مامان و منو کلی ذوق زده میکنی.

اعضای صورتت رو میشناسی،وقتی میگم ماهان موهات کو،با دستای کوچولوت موهات رو میکشی و نشون میدی،وقتی میگم ماهان چشمات کو،با انگشت اشارت نشون میدی.

اینقدر دندونات رو خوشگل نشون میدی،که همه بهت میگن ماهان دندونات کو،دندونات رو روی هم میذاری و بالا و پایین میکنی،یعنی دلم میخواد قورتت بدم،از همه این کارات فیلم گرفتم.

زبونتم که میگیم نشون بده هی میاری بیرونو میبری تو.

عاشق رقصیدنی، با هر آهنگ شادی میرقصی.

وقتی جانماز بازه،میری سراغ مهر و سجده میکنی و ادای مارو درمیاری مثلاً سرتو میذاری روی مهر.

موقع اذان یا الله اکبر که میشنوی، دستاتو سمت گوشت میبری و مثلاً الله اکبر میگی.

خیلی کارای دیگه ام هست که بعدا میگم پسر نازم.

سری آخر عکسای آذر ماه هست،اینجا با عمو و عمه و مامان بابایی رفته بودیم فست فود شیلا که جلوی درش چند تا ژست گرفتی و منم عکس انداختم:

پارک نیاوران و تاب سواری:

خیلی تاب سواریو دووووووووووست داری:

دست در دست بابایی و قدم زدن روی برگ های زیبای پاییزی:

 یه شب سه تایی رفتیم کن که شما در حال کنجکاوی هستی:

 بعد از مراسم یکی از آشنایان آخر شبش اومدیم خونه مامان بزرگ بابایی:

پاییز زیبا هم به پایان رسید و وارد فصل زیبای زمستان شدیم.

امیدوارم زمستون زیبایی پیش رو داشته باشیم.